82

  • ۱۷:۱۶

خیلی وقته اینجا ننوشتم که بیشترش بر می گرده به تنبلی و کمبود وقت. همه چیز خوب و عالیه و من سال ۹۷ رو عالی گذروندم و این سال، سال ۹۸ رو سال صلح با درونم نام گذاری کردم. ۹۷ خیلی چیزا یاد گرفتم که امسال میخوام تکمیلشون کنم. بالاخره کسب و کار کوچیکم رو راه انداختم و فعلا نوپاست اما بهش خیلی امید دارم. دقیقا همین امروز که دراز کشیده بودم حس کردم چقدر خوشبختم.

سر ظهر داشتم چرت می زدم. خواب دیدم یه خونه خوشگل با چهار تا اتاق کوچولو توی ارتفاع دامنه کوهی دارم. با یه تراس بی نظیر به روی دریا و جنگل و خورشید. حسش فوق العاده بود.‌ امیدوارم امسال بتونم با تمام قوا گام بردارم برای کار و زندگی مستقل در تهران.


  • ۷۳

81

  • ۰۲:۳۹

صفحه کهنه یادداشتای من گفت دوشنبه روز میلاد منه...

وقتی این وبلاگ رو ساختم غرق ناامیدی و غم بودم. اما نباختم خودمو. از خدا خواستم حالم خوب بشه. یه کانال مدیتیشن پیدا کردم و حالم بهبود پیدا کرد و فکرای مثبتم باعث شد برم سراغ وبلاگ جذاب ت. خیلی کمک کرد خودمو باور کنم. انقدر انرژی خوب فرستادم و انقدر خودم با خودم شاد بودم که ژیکم متفاوت تر از همیشه برگشت. بعد با دنیا آشنا شدم. دیگه نور علی نور. از اون روز همه چیز واقعا قشنگه. حس ها بی نظیره و اتفاقات زیبا. روابط عالی با آدما دارم. با ژیک، خانوادم، دوستام، همکارام و درهای موفقیت یک به یک دارن روم باز میشن. اینجاست که شب تولدم میام می نویسم خدای خوبم شکرت. به هر چی که می خوام منو داری می رسونی. تو قطعا خود عشقی.

  • ۵۶

80

  • ۱۸:۲۶

ماه رمضون و روزه گرفتن واقعا سخته. هی به خودم میگم میام و می نویسم ولی اصلا جون نمی مونه برام. مثل الان. قشنگی های ریز و درشت رابطم با ژیک جانم رو توی کانال می نویسم و اون برام به مراتب راحت تره. روزا خیلی خوبن و برای بعد از رمضون کلی برنامه و کار دارم.

  • ۷۳

79

  • ۰۰:۳۶

مهم ترین اتفاق این روزام اینه که دیگه سرکار نمیرم. شادی ها و خوشحالی های زیادی به زندگیم اومده. همه همه اش دارم فکر می کنم چه شغلی می تونه برای من مناسب باشه. همش دوست دارم خودم دست به کار بشم واسه کسب درآمد. میدونم این اتفاق خواهد افتاد.

فعلا با مهتا دوباره برگشتیم سر پروژه های سا.ز.ما.ن. از وقتی به خودم قبولوندم که روی ویژگی های خوب آدما تمرکز کنم خیلی خوب جواب داده. از هیچکس ناراحت نیستم حتی از آقای "و" آط. نمیدونستم بین همکارای سا.زما.ن انقدر محبوبم. دلم نمی خواست برگردم اونجا ولی بعد از چند روز طولانی که رفتم دیدم چقدر همه چیز اونیه که من می خوام. انقدر حسم رو خوب کردم نسبت بهشون که انرژی ها مدام به خودم برمی گرده. روز که چه عرض کنم لحظه ای نیست که مورد تعریف و تمجیدشون نباشم و اینا برام عین شگفتیه. خلاصه که هر بار از ته دل خدا رو شکر می کنم.

ژیک نسبت بهم فوق العاده احساس وظیفه می کنه و من چقدر این اخلاقش رو دوست دارم. کارایی میکنه که سابقه نداشت. آدم رمانتیکی نبود اما جدیدا عکسای عاشقانه ای که می فرسته یا میپرسه چه گلی دوست دارم و همش از ظاهرم تعریف می کنه در حالی که گاهی واقعا خسته و بی حالم و... اینا همه حالم رو خوب می کنه.

من واقعا دختر خوشبختی هستم. با همین چیزا. همین چیزای به ظاهر ساده.


+ چقدررررر اردیبهشت امسال زیبا بود و زیبا تموم شد.  

  • ۸۵

78

  • ۲۳:۵۶

دلم برای ژیک تنگ شده. امروز داشتم این چهار سال رو پیش خودم مرور می کردم و یکی یکی خصوصیات مثبتش رو برای خودم می شمردم. خیلی زیاد بودن... آدمی به مسئولیت پذیریش ندیدم.


خیلی بامزه بود که پریروز با سین جون بودیم و من از ته دل دعا کردم یه جایی رو بتونه اجاره کنه با ماهی 1/5 اجاره و 5 تومن پیش. بهم خندید گفت آره دیگه! ولی من از ته دل به زبون آوردم. رفتن و جایی پیدا کردن با ماهی 2 تومن و 20 تومن پیش. با چک و چونه های فراوون 10 تومن از پیش کم کردن. سین جون خوشحال بود بابتش. دوباره که رفتن قول نامه کنن مالک آشنا دراومده بوده و بازم تخفیف خوبی میدن و میشه 1/5 اجاره و 5 تومن پیش! درست همونی که من گفته بودم! خیلی برام جالب بود که با باورام اینو خلق کرده بودم. اما چون خود سین جون خیلی اضطراب داشت و نگران بود و فرکانس منفی فرستاد جای به این خوبی از دستش دراومد. بازم بهم ثابت شد ما با افکارمون هدایتگر همه چیزیم.

حالا من فرکانس می فرستم که بتونم اردیبهشت ژیک رو ببینم. حتی برای دو سه ساعت. در حد به ناهار توی یه رستوران ساده ولی با آرامش. خودمون دوتا.


  • ۵۸

77

  • ۰۰:۴۲

قشنگترین و خاطره انگیزترین روزهام رو دارم می گذرونم. بارونی که عاشقشم روز و شب داره به طور مداوم می باره و منو مست. با ژیک جانم جیک جیک می کنیم و خوشیم. سین جون بالاخره محل کار جدیدش رو پیدا کرد و می خواد بهمون شام بده. با دوستام بهترین لحظه ها رو دارم. با یه گروه میریم اردوی علمی و می خندیم و خوش میگذرونیم. با یه گروه توی تلگرام چرت و پرت میگیم و می خندیدم و قرار سفر میذاریم. امشب انقدر خندیدم که کلیه هام درد گرفت. با همکارای مامان برنامه شام میذاریم واسه چهارشنبه. الان هم بساط چیپس و ماست رو فراهم کردم که فرندز ببینم آخه من با تنهایی خودم هم خوشم.

خدایا شکرت بابت همه لحظه هام. چقدر عشقی تو. هر چی بیشتر ازت ممنونم بیشتر حالم رو خوب می کنی.

76

  • ۰۹:۴۴

داره شدید بارون میاد و هوای تاریک باعث میشه گول بخورم و دلم بخواد بیشتر بخوابم.

 کمتر از ده روز دیگه آ.مو.زشگا.ه بسته میشه و من دیگه سرکار نمیرم. بابتش خوشحالم. واقعا سخت بود راضی نگه داشتن همه. به خصوص اگه آشنایی قبلی با خانواده رئیس داشته باشی و به خصوص اگه اونا از سین جون بیچاره بدشون بیاد. آدم نمی دونست طرف کدوم رو بگیره؟ به هر حال روز شماری میکنم که زودتر تموم بشه. شنبه هم به عنوان آخرین روزهای پیش هم بودن من و سین جون و مامانِ لیلا، سه نفری از فرصت استفاده کردیم و تصمیم گرفتیم فیلم تماشا کنیم. بساط تخمه و پفک و ذرت و بستنی و کاپوچینو و کیک خونگی دستپخت سین جون به راه بود. الحق که خوش گذشت. :)

دکترا هم قبول شدم و صد حیف از رزومه خالیم. نمی دونم واسه سال بعد جدی بگیرمش یا بیخیال شم؟ باید ببینم پروژه هایی که دارم واسه سا.زما.ن انجام میدم رو به عنوان رزومه قبول میکنن یا نه.‌ باید یه سر برم شهر دانشگاهیم.


  • ۵۰

75

  • ۱۵:۱۷

کاش دوران همون دوران نوشتن توی کاغذ بود‌. دفترهای خط دار خاطرات.‌

 در کنار تمام مزایای فضای مجازی بزرگترین ظلمش فراموش شدن دستخطامونه


+ امروز ژیک فوق العاده مهربون شده بود. نمی دونم به خاطر تمریناییه که دارم سعی می کنم انجام بدم هست یا...؟

دارم سعی می کنم روی ویژگی های مثبت آدما تمرکز کنم. از همه خوبی هاشون رو یادم بمونه. دارم تا جایی که می تونم خودمو از فضای مسوم غیبت و پشت سر کسی حرف زدن دور می کنم. حداقل سکوت کنم و اگه از کسی بدی گفتن در جواب خوبیش رو بگم. برای ما بنده های خطاکار سخته ولی شدنیه. 

  • ۵۹

74

  • ۱۷:۵۳

یکی از دانش آموزایی که میاد اینجا قیافش فوق العاده شبیه ژیکه. یه بچه مودب و کم حرف و محجوب. هر وقت میاد دلم میخواد به یاد ژیک فقط نگاهش کنم. 

  • ۵۴

73

  • ۲۳:۳۵

* چند روز پیش اتفاقی یه قسمتایی از فیلم ف.صل نر.گس رو دیده بودم و یه جورایی خوشم اومده بود تصمیم گرفتم کامل ببینمش. پریشب کامل نگاهش کردم. بعد هم رفتم نقدا رو خوندم. بر خلاف خیلی از نقدا که میگفتن فیلم ضعیفیه اما به نظرم امید بخش و بدون جنگ و دعوا بود. هر چند بازی محمدرضا هدایتی توی ذوق میزد و دیالوگاش خیلی شعاری بود، همینطور پژمان بازغی که انگار مقدر شده همیشه نقش پسری رو بازی کنه که دخترا عاشقش میشن، من فیلم رو دوست داشتم حتی پیچیدگی هاش. بازی شیر.ین گو.در.زی رو دوست داشتم و از خودش و نقشش خوشم اومد و در کل از اون فیلمایی بود که آرامش میداد نه استرس

** یه چیز جالب امروز کشف کردم. اینکه همه جا، به ضرس قاطع همه جا اسم ژیک رو می بینم. آرایشگاه، فروشگاه، سوپر مارکت، اسم چایی، برنج، اسم خیابونا، مکان ها، تیتراژا و خلاصه همه جا. من فکر می کنم این اصلا اتفاقی نیست و نشونه ست. تا اینکه دیدم یه دختری توی کانال د.نیا همین نکته رو در مورد پارتنرش گفته بود که همه جا اسمش رو می بینم پس برای هم مقدر شدیم که باز اینم یه مهر تاییدی بود روی نشونه هام. هی نشونه ها رو تایید می کنم و هی زیادتر میشن و دلم قرص میشه به عاقبت خوش رابطمون. خلاصه حس جالب و خوبیه

  • ۷۴
۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan