- پنجشنبه ۲۵ آبان ۹۶
- ۱۵:۰۰
حالا باز حکایت من و میمه این روزا. آشتی می کنیم، قول میدیم، برای هم می میریم، اختلاف پیدا می کنیم، دعوا می کنیم و هی این پروسه ادامه داره. هی می چرخه و می چرخه. نه همه چیز یه باره تموم میشه و دل می کنیم و نه با هم سلوک داریم. دیگه خسته کننده شده. وسط این همه شلوغی روزام که شبا بیهوش میشم از خستگی. قبل از اینکه بیام بنویسم حسم خوب بود. حالم خوب بود. باز امیدوار شده بودم. شده بودیم میم و کانی قدیم اما باز همه چیز ریخت به هم. وقت به اینجا میرسه بدترین لحظه هامه.
این زلزله چقدر حالمو بد کرده. همه جا گرد غم پاشیدن و توی غصه فرو رفتیم.
نمی دونم نوشتنم چه فایده ای داشت.
- ۴۵