41

  • ۱۵:۰۰

حالا باز حکایت من و میمه این روزا. آشتی می کنیم، قول میدیم، برای هم می میریم، اختلاف پیدا می کنیم، دعوا می کنیم و هی این پروسه ادامه داره. هی می چرخه و می چرخه. نه همه چیز یه باره تموم میشه و دل می کنیم و نه با هم سلوک داریم. دیگه خسته کننده شده. وسط این همه شلوغی روزام که شبا بیهوش میشم از خستگی. قبل از اینکه بیام بنویسم حسم خوب بود. حالم خوب بود. باز امیدوار شده بودم. شده بودیم میم و کانی قدیم اما باز همه چیز ریخت به هم. وقت به اینجا میرسه بدترین لحظه هامه.


این زلزله چقدر حالمو بد کرده. همه جا گرد غم پاشیدن و توی غصه فرو رفتیم.

نمی دونم نوشتنم چه فایده ای داشت.

  • ۴۵

40

  • ۱۴:۱۵
می تونم بگم همه چیز مرتبه. یعنی همه چیز تقریبا مرتبه. اگه میم بذاره هر کدوم مثل آدم زندگی هامون رو بکنیم بهتر هم میشه ولی میم همینه. خاصیتش اینه. مدلش اینه که برای همیشه بره و وقتی دلش تنگ شد بیاد. دوباره بیاد و غمگین بگه بمون. بشینه بالا سر چشمه ام و هی از سر دلتنگی سنگ پرت کنه تو آب. هر چقدر بگم دست بردار و موج درست نکن فایده ای نداره. یه بار قبلنا بهش گفته بودم ما مثل دو بار هم نام آهنربا هستیم. اسممون آهنرباست و خیلی سعی می کنیم همو جذب کنیم ولی تا نزدیک هم میشیم همو دفع می کنیم.
فعلا که خیلی بهش پرخاش کردم و اجازه ندادم حرف بزنه ولی میدونم دوباره و دوباره و دوباره میاد و انقدر این کار رو ادامه میده تا منو راضی کنه. واقعا نمی دونم چی میشه.
چند روز پیش یه کتابفروشی خیلی بزرگ و با دکور خیلی جالب با محصولات خیلی جالب تر پیدا کردم که واقعا عین بهشت بود. با داداش رفتیم توش چرخیدیم و گشتیم و گشتیم. خیلی عالی بود که حال همه اونجا خوب بود و با نایلون های بزرگ و پر از کتاب می رفتن بیرون. کاش همیشه حال همه مردم خوب باشه. با لبخند های پهن و کشدار.
  • ۳۶
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan