- شنبه ۲۸ بهمن ۹۶
- ۱۳:۵۲
خیلی وقت ندارم تا اتفاقات خوب این چند روز رو اینجا بنویسم و شادیم رو ثبت کنم. همین بس که بالاخره بعد از روزهای زیاد من و ژیک جانم به دیدار هم نایل شدیم. درست روزایی که مصادف بود با سالگرد آشناییمون. همه چیز خیلی عالی و بدون دردسر جلو رفت. از وقتی که یاد گرفتم با افکار و ذهن مثبتم به مسائل نگاه کنم واقعا نتیجه میده. اینا همه رو مدیون دنیا هستم می خوام همین فرمون رو حفظ کنم و نمی خوام حتی یه قدم به عقب و ناخواسته هام برگردم.
یه روز از فرصت استفاده کردیم و ژیک گفت بیا منم یه ساک کوچیک ورداشتم و رفتم به سمت تهـ.ـران. با ماشین اومد دنبالم و آرزوی کوچیکی که به وقوع نمی پیوست بالاخره محقق شد و ما تا خونه به آهنگ عاشقانه ماشین گوش دادیم و روندیم و حرف زدیم. فقط می تونم بگم بهترین ها رو کنارش داشتم و داشت. موقع برگشت ادکلنش رو روی لباسام خالی کردم تا همیشه بوش پیشم باشه واقعا غممون گرفته بود ولی موقع خداحافظی ژیک مقدار زیادی منو خندوند و به جاده زدم.
الان هم سرکارم و مدام لباسامو بو می کنم که بوی ژیک میده. شیرینی اون لحظه ها هم همچنان باهامه و دلم تنگ.
کلی کلی کلی کار دارم و کلی کلی برنامه برای عید.
خدایا مثل همیشه شکرت.