67

  • ۱۳:۵۳
با سین جون بعد از مدتها نقشه کشیدن تصمیم گرفتیم یکی از ایده های سرمون رو پیاده کنیم. قبل از این همش حرف بود. این کار رو می کنیم اون کار می کنیم ولی امروز به صورت آزمایشی شروع کردیم و کلی هم خندیدیم. حالا حسابی امیدوار میریم که جدیش بکنیم. به زودی کسب و کار موفق خودمون رو راه میندازیم و دیگه نیازی به دستورا و اولتیماتومای رئیس و برادرش نداریم.

66

  • ۱۳:۵۲

خیلی وقت ندارم تا اتفاقات خوب این چند روز رو اینجا بنویسم و شادیم رو ثبت کنم. همین بس که بالاخره بعد از روزهای زیاد من و ژیک جانم به دیدار هم نایل شدیم. درست روزایی که مصادف بود با سالگرد آشناییمون. همه چیز خیلی عالی و بدون دردسر جلو رفت. از وقتی که یاد گرفتم با افکار و ذهن مثبتم به مسائل نگاه کنم واقعا نتیجه میده. اینا همه رو مدیون دنیا هستم می خوام همین فرمون رو حفظ کنم و نمی خوام حتی یه قدم به عقب و ناخواسته هام برگردم.

یه روز از فرصت استفاده کردیم و ژیک گفت بیا منم یه ساک کوچیک ورداشتم و رفتم به سمت تهـ.ـران. با ماشین اومد دنبالم و آرزوی کوچیکی که به وقوع نمی پیوست بالاخره محقق شد و ما تا خونه به آهنگ عاشقانه ماشین گوش دادیم و روندیم و حرف زدیم. فقط می تونم بگم بهترین ها رو کنارش داشتم و داشت. موقع برگشت ادکلنش رو روی لباسام خالی کردم تا همیشه بوش پیشم باشه واقعا غممون گرفته بود ولی موقع خداحافظی ژیک مقدار زیادی منو خندوند و به جاده زدم.

الان هم سرکارم و مدام لباسامو بو می کنم که بوی ژیک میده. شیرینی اون لحظه ها هم همچنان باهامه و دلم تنگ.

کلی کلی کلی کار دارم و کلی کلی برنامه برای عید.

خدایا مثل همیشه شکرت.

65

  • ۱۴:۵۱
قطره رو وقتی دوست دارم که بلند میشه و امیدوارانه حرکت میزنه رو به جلو. وقتی پر میشه از موج های مثبت و به بقیه هم انتقال میده. که قد خم نمی کنه در برابر چیزایی که دوست نداره و می ره که بپیونده به دریای آرامشش.

امروز استارت خونه تکونی رو از اتاقم زدم که فردا روز پر کاری در پیشه.

64

  • ۰۹:۳۴

خدایا هزار بار شکرت برای نشونه ها، برای راه ها، برای امیدوار کردن ها، برای دنیا، برای ت که دنیا رو بهم معرفی کرد.‌ روزای مهم و البته کمی سخت در پیشه. سنگینی خیلی از موضوع ها رو دوش من تنهاست ولی من قوی ترین قطره دنیام و باید از پس همه چیز بر بیام و می دونم آرامش در انتظار من و ژیکه. 

63

  • ۱۴:۰۴
امتحانای خدای من گاهی خیلی سخته. خیلی سخت. دارم می گذرونم و اصلا دلم نمی خواد ثبتشون کنم چون غمگینم می کنه.
فعلا دارم با کانال دنیا خودمو سرپا نگه می دارم. از پسش برمیام. می دونم. من سخت تر از این رو گذروندم.

62

  • ۱۳:۲۸

وقتی با داداش میریم باغ کتاب و من از کاغذا و مقواهای رنگی هیجان زده میشم.

وقتی که از هر برگ دوتا برمی دارم یکی برای خودم، یکی برای سین جونم.






61

  • ۲۰:۴۹
بالاخره خدا دلش به حال شهر ما هم سوخت و برف شدیدی گرفت. از بس هی گفتم خدایا شکرت که برف می باره تا بالاخره بارید. منی که اهل چایی نیستم دو بار لیوانم رو پر از چایی داغ کردم و به همراه سین جون زدیم به حیاط سفید پوش و از سکوت برفی لذت بردیم و چایی خوردیم. الان هم خیابونا راه بندون شده و من همچنان سرکارم و منتظر تا داداش بیاد سراغم. همین چیزای زمستون لذت بخشه.

بالاخره خرد خرد شال ژیک جانم رو بافتم و تموم شد. و از نتیجه حسابی راضیم. شد شبیه شال خودم. حالا باید یه روبان خیلی خوشگل بخرم و روبان پیچش کنم. شاید خیلی دیر به دستش برسه. زمانی که هوا گرم شده باشه ولی خب برای ما این شال ارتشی رنگ نماد خاصیه.

داداش اومد...
  • ۵۳

60

  • ۱۴:۰۹

دل می خواست یه اسم مستعار برای میم پیدا کنم که وقتی اینجا ازش می نویسم حس خوب بهم بده. یه اسم در رابطه با قطره و چشمه و آب و خلاصه این جور چیزا باشه که یه ربطی به کانی پیدا کنه. کلمه کانی رو اولین بار از زبون هم خوابگاهیم شنیده بودم. خواهر زاده اش تازه به دنیا اومده بود و اسمش رو گذاشته بودن کانی. پرسیده بودم معنیش چیه؟ گفته بود توی زبون کردی یعنی چشمه. به قدری به دلم نشست که خدا می دونه. دیروز اتفاقی توی اسمای کردی به اسم ژیکان بر خوردم دیدم معنیش میشه قطره باران و با خودم گفتم چه بهتر که بکنمش اسم مستعار میم و به اختصار صداش کنم ژیک! :)) دیگه خیلی خوشم اومد و خودم با خودم شاد شدم. D:

کرد نیستم ولی اعتقاد دارم توی قشنگ بودن اسمای کردی شکی نیست.

59

  • ۱۴:۰۲
دیروز با سین جونم داشتیم یه سری پیج رو بالا و پایین می کردیم که چشممون افتاد به یه سری ستاره های کاغذی و تصمیم گرفتیم واسه امتحان درست کنیم. سین جون توی مرحله اول مونده بود و نمی دونیم چرا هر کاری می کرد نمی تونست اون پیچ ساده رو به کاغذ بده. یعنی انقدر خندیدیم که دلامون درد گرفته بود. هی بهش میگفتم با دقت نگاه کن به من یاد بگیر بعد از بس خنده ام گرفته بود که نمی تونستم تمرکز کنم. :))) آخرش هم نتیجه اصلا اونی که می خواستیم نشد. نمی دونم ما بلد نبودیم جنس کاغذامون متفاوت بود و... هر چی بود نشد فقط باعث شد سیر بخندیم.


58

  • ۱۴:۱۹
از خدا خیلی ممنونم که روحیه منو جوری آفریده که با چیزای خیلی خیلی کوچیک خیلی خیلی شاد میشم. خیلی پررنگ ذوق رو تو قلبم احساس می کنم و پر از انرژی میشم. دیشب با بابا داشتیم برمی گشتیم خونه از رادیو داشت آهنگ از سرزمین های شمالی پخش میشد. داخل ماشین بابا گرم بود و شهر نورانی، سرمو تکیه دادم به صندلی و به آدما نگاه کردم. هیچ چیز خاصی نبود ولی ذوق اومد تو دلم و گفتم خدایا شکرت. امروز موقعی که از ماشین پیاده شدم تا برسم محل کارم دونه های کوچیک برف رقصان شستن روی شال زرشکیم ذوق اومد تو دلم. کلید انداختم و گفتم خدایا شکرت. الان هم با این که بر خلاف پارسال برف شدیدی نداریم اما همین دونه های ریز رو از پشت پنجره می بینم و در حالی که دارم یه موسیقی بی کلام گوش میدم میگم خدایا شکرت.
۱ ۲
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan