- دوشنبه ۹ بهمن ۹۶
- ۱۴:۰۲
دیروز با سین جونم داشتیم یه سری پیج رو بالا و پایین می کردیم که چشممون افتاد به یه سری ستاره های کاغذی و تصمیم گرفتیم واسه امتحان درست کنیم. سین جون توی مرحله اول مونده بود و نمی دونیم چرا هر کاری می کرد نمی تونست اون پیچ ساده رو به کاغذ بده. یعنی انقدر خندیدیم که دلامون درد گرفته بود. هی بهش میگفتم با دقت نگاه کن به من یاد بگیر بعد از بس خنده ام گرفته بود که نمی تونستم تمرکز کنم. :))) آخرش هم نتیجه اصلا اونی که می خواستیم نشد. نمی دونم ما بلد نبودیم جنس کاغذامون متفاوت بود و... هر چی بود نشد فقط باعث شد سیر بخندیم.