75

  • ۱۵:۱۷

کاش دوران همون دوران نوشتن توی کاغذ بود‌. دفترهای خط دار خاطرات.‌

 در کنار تمام مزایای فضای مجازی بزرگترین ظلمش فراموش شدن دستخطامونه


+ امروز ژیک فوق العاده مهربون شده بود. نمی دونم به خاطر تمریناییه که دارم سعی می کنم انجام بدم هست یا...؟

دارم سعی می کنم روی ویژگی های مثبت آدما تمرکز کنم. از همه خوبی هاشون رو یادم بمونه. دارم تا جایی که می تونم خودمو از فضای مسوم غیبت و پشت سر کسی حرف زدن دور می کنم. حداقل سکوت کنم و اگه از کسی بدی گفتن در جواب خوبیش رو بگم. برای ما بنده های خطاکار سخته ولی شدنیه. 

  • ۵۹

74

  • ۱۷:۵۳

یکی از دانش آموزایی که میاد اینجا قیافش فوق العاده شبیه ژیکه. یه بچه مودب و کم حرف و محجوب. هر وقت میاد دلم میخواد به یاد ژیک فقط نگاهش کنم. 

  • ۵۴

73

  • ۲۳:۳۵

* چند روز پیش اتفاقی یه قسمتایی از فیلم ف.صل نر.گس رو دیده بودم و یه جورایی خوشم اومده بود تصمیم گرفتم کامل ببینمش. پریشب کامل نگاهش کردم. بعد هم رفتم نقدا رو خوندم. بر خلاف خیلی از نقدا که میگفتن فیلم ضعیفیه اما به نظرم امید بخش و بدون جنگ و دعوا بود. هر چند بازی محمدرضا هدایتی توی ذوق میزد و دیالوگاش خیلی شعاری بود، همینطور پژمان بازغی که انگار مقدر شده همیشه نقش پسری رو بازی کنه که دخترا عاشقش میشن، من فیلم رو دوست داشتم حتی پیچیدگی هاش. بازی شیر.ین گو.در.زی رو دوست داشتم و از خودش و نقشش خوشم اومد و در کل از اون فیلمایی بود که آرامش میداد نه استرس

** یه چیز جالب امروز کشف کردم. اینکه همه جا، به ضرس قاطع همه جا اسم ژیک رو می بینم. آرایشگاه، فروشگاه، سوپر مارکت، اسم چایی، برنج، اسم خیابونا، مکان ها، تیتراژا و خلاصه همه جا. من فکر می کنم این اصلا اتفاقی نیست و نشونه ست. تا اینکه دیدم یه دختری توی کانال د.نیا همین نکته رو در مورد پارتنرش گفته بود که همه جا اسمش رو می بینم پس برای هم مقدر شدیم که باز اینم یه مهر تاییدی بود روی نشونه هام. هی نشونه ها رو تایید می کنم و هی زیادتر میشن و دلم قرص میشه به عاقبت خوش رابطمون. خلاصه حس جالب و خوبیه

  • ۷۴

72

  • ۱۴:۰۴

* بالاخره مشکلات رو با شیوه خودمون با ژیک حل کردیم. کلا فقط صحبته که مسائل رو درست می کنه. هی گفت و گفتم تا فهمیدیم مشکل چیا هستن. فکر کنم یکی از بهترین اخلاق هر دومون همین قسمتش هست که دلخوری رو نصفه نمیذاریم. بالاخره یه جور باید تموم یا حل یا فراموش بشه که شد.


** سریال پایتخت رو نگاه نمی کنم. چون از سری اول به خاطر سفر دنبالش نکردیم. سین جون دیروز گیر داده بود می گفت نگاه کن خیلی باحاله. به توصیه اش دیشب نشستم نگاه کنم. نسبت ها رو خیلی نمی دونستم. مثلا نمی دونستم رحمت چه نسبتی با خانواده نقی داره و... ولی من چیزی جز دعوا و کتککاری ندیدم. همش مشغول دعوا بودن، بعد انگار اون پسر دوقلوها پول ارسطو رو دزدیده بودن! ( :0 ) همون رحمت اون دختر دوقلوها که نوجوون و بچه بودن رو خواستگاری کرد واسه پسر دوقلوها. بعدش هم کلی استرس گرفتم از اینکه بالونشون سقوط کرد و همشون جیغ میزدن الان میمیریم!! نمی دونم من قسمت بدی رو انتخاب کرده بودم یا کل سریال همینه به هر حال پشیمون شدم از دیدنش.

  • ۶۰

71

  • ۱۵:۰۲

بالاخره سال جدید هم اومد و من پر از هدفم برای امسال و برای ثانیه به ثانیه وقتام برنامه دارم و میرم که سال پر باری داشته باشم. برای شروع هم بعد از دو سال جایی نرفتن رفتیم کــ.ــاشـ.ـان و بسی خوش گذشت.

این روزا ژیک سرش خیلی شلوغه و من ازش ناراحت به خاطر کم توجهی هاش. نمی تونم اینو انکار کنم اصلا. دیشب داشتم خوابای عجیبی می دیدم. خواب یه خونه بزرگ حیاط دار با بالکنی که رو به شهر باز میشد و پر از دار و درخت بود. خواب دیدم دارم با لذت دو چندانی بستنی قیفی می خورم و خیلی خوشحالم. خواب دیدم ژیک اومده خونمون! من توی خواب هم ازش ناراحت بودم و به حرفاش گوش نمی دادم. تا اینکه یه جایی که پر از درخت بید مجنون بود بهم گفت باهام ازدواج می کنی؟ :)))) (عین فیلمای هندی) بعد هم یه عالمه حباب با این تفنگا شلیک کرد سمتم برای اینکه رمانتیک باشه و قهقهه زد. من، هم غافلگیر شده بودم هم خودمو آماده کرده بودم بگم نه!! که سریع به جای اینکه جواب بدم خودش گفت آره ازدواج می کنی. و طبق معمول خودش برید و دوخت. بعد هم بغلم کرد و گفت دیدی بی خودی قضاوت کردی؟! من سرم به خاطر این شلوغ بوده! (آخه یه تنفگ حباب ساز چقدر وقت میگیره؟! :|) همش هم به خودم میگفتم این خوابه یا واقعی؟ بعد به این نتیجه می رسیدم که واقعیه. بعد هم مامان بو برد ژیک می خواد بیاد خواستگاری و بنای مخالفت سفت و سختی رو گذاشت و قانع نمیشد هیچ رقمه. منم کلی استرس گرفته بودم که چه جوری راضیش کنم. انقدر دلهره داشتم که یک دفعه از خواب پریدم و گفتم خدا رو شکر خواب بود.

اصلا خیلی عجیب بود و جالبه که مشابه همین خواب رو پارسال هم دیده بودم. بعد از سه ماه قطع رابطه کامل با ژیک یه شب توی نوروز خواب دیدم با لباس سربازی و یه کاسه آش اومده خونمون تا ازم به خاطر همه اشتباهاتش عذرخواهی کنه. انقدر توی خواب مظلوم شده بود که جیگر ادم کباب میشد واسش. ولی من دعواش کردم. اومد جلو گونه ام رو ببوسه من با دست هولش دادم و گفتم برو. اخرش هم غمگین رفت. صبحش به شدت دلتنگش شده بودم و حسابی هم گریه کرد. با وجود همه رنجشا. حتی سرکار هم نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم. یکی دو روز گذشت و بعد از یه روز مزخرف کاری رفتم خونه در کمال ناباوری دیدم برام پیام گذاشته که برگرد. انگار جفتمون یه زمان دلتنگ هم شده بودیم.

آدم نمی دونه چی بگه. نشونه ست؟ نشونه ادامه دادن؟ نشونه ادامه ندادن؟ خلاصه که الان گیجم و ناراحت ازش.

  • ۴۶
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan