56

  • ۱۴:۰۴
تقصیر خودم بوده همش. از بس پیش هر کسی نشستم گفتم من آشپزیم خوب نیست. من دست پختم خوب نیست. من بلد نیستم. از بس اعتماد به نفسم پایین بود تو این زمینه. هر چی همه از خیاطی و قلاب بافیم و سفره آرایی و این جور کارام تعریف می کردن تو آشپزی همه منو صفر می دونستن. هم خودم و هم بقیه باورشون شده بود هیچی بلد نیستم. یه بار تو خوابگاه هم اتاقی ها دستم انداختن و خجالت زده و غمگین از آشپزخونه برگشتم تو اتاق. حتی به میم هم انقدر گفته بودم من همش درس خوندم و آشپزی بلد نیستم که اونم ملکه ذهنش شده بود و یه بار تو دعوا به روم آورد.
اخلاق مامانم همیشه این بوده که کسی نظم آشپزخونش رو به هم نریزه. همیشه دعوامون می کرد اگه کاری خلاف میلش می کردیم. واسه همین من هی از آشپزی دور و دورتر شدم. موقع مهمونی ها میذاشت غذاهاشون تزئین کنم اما آشپزی، هرگز. برای خودم یه کابوس شده بود همش استرس این موضوع رو داشتم. فقط یه بار از طرف ت تشویق شدم ولی بعدش همش میگفتم من یه گندی میزنم. تاااااا دیشب. دیشب خیلی جدی به مامانم گفتم بشینه من می خوام شام درست کنم. اولش تعجب کرد. ولی دید من مصممم. قصد داشتم زرشک پلو با مرغ درست کنم. اولاش هی اومد بپیچه جلوی دستم اما جدی ولی مهربانانه بهش گفتم اصلا نیاد آشپزخونه و تا وقتی سفره رو نچیدم هیچ کاری نکنه. خوشبختانه قبول کرد. منم دست به کار شدم. جالبه که مرغ رو هم به شیوه مامانم درست نکردم. به شیوه خودم. زیر لب آهنگ زمزمه می کردم و با اعتماد به نفس کارا رو پیش می بردم. مرغ رو طعم دار کردم و سرخش کردم. بعد هم با انواع و اقسام بوهای خوب گذاشتم بپزه. زعفرانم رو گذاشتم دم بکشه. برنجم رو شستم و بعد از خیس خوردن گذاشتم رو شعله. ته دیگم رو طلایی کردم و برنجم رو دم انداختم. حین آماده شدن اینا زرشک و سالاد پر ملاتم رو درست کردم. سیب زمینی و هویج سرخ کردم. آخر سر همه رو تزئین کردم و سفره رو چیدم. خوشبختانه همه چیز بی نقص شد. اصلا اصلا هم خسته نبودم و پر بودم از انرژی. بابا و مامان رو صدا کردم. دیدن قیافه های شگفت زده شون جالب بود. از غذاها خوردن و کلی تعریف کردن. این طوری بود که بالاخره تابو رو خودم شکوندم. حالا، هم خانواده ام باورشون شد من دستپختم خوبه و هم خودم. که این از همه مهم تر بود. آخر شب که ظرفا رو می شستم یه آخیش و خدایا شکرت از ته دل گفتم و این فکر کاذب رو از مغزم برای همیشه بیرون کردم.

پ.ن: این برای هزارمین بار بهم ثابت شده. تا وقتی که خودتون، خودتون رو باور نداشته باشید هیچکس باورتون نداره. ;)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan