- پنجشنبه ۱۲ بهمن ۹۶
- ۱۳:۲۸
وقتی با داداش میریم باغ کتاب و من از کاغذا و مقواهای رنگی هیجان زده میشم.
وقتی که از هر برگ دوتا برمی دارم یکی برای خودم، یکی برای سین جونم.
وقتی با داداش میریم باغ کتاب و من از کاغذا و مقواهای رنگی هیجان زده میشم.
وقتی که از هر برگ دوتا برمی دارم یکی برای خودم، یکی برای سین جونم.
دل می خواست یه اسم مستعار برای میم پیدا کنم که وقتی اینجا ازش می نویسم حس خوب بهم بده. یه اسم در رابطه با قطره و چشمه و آب و خلاصه این جور چیزا باشه که یه ربطی به کانی پیدا کنه. کلمه کانی رو اولین بار از زبون هم خوابگاهیم شنیده بودم. خواهر زاده اش تازه به دنیا اومده بود و اسمش رو گذاشته بودن کانی. پرسیده بودم معنیش چیه؟ گفته بود توی زبون کردی یعنی چشمه. به قدری به دلم نشست که خدا می دونه. دیروز اتفاقی توی اسمای کردی به اسم ژیکان بر خوردم دیدم معنیش میشه قطره باران و با خودم گفتم چه بهتر که بکنمش اسم مستعار میم و به اختصار صداش کنم ژیک! :)) دیگه خیلی خوشم اومد و خودم با خودم شاد شدم. D:
کرد نیستم ولی اعتقاد دارم توی قشنگ بودن اسمای کردی شکی نیست.
یه پاکت چیپس ورمی دارم و خالیش می کنم تو بشقاب. توی یه پیاله قلبی ماست میریزم و با چاشنی طعم دارش می کنم. می خزم زیر پتو، کنار شوفاژ تا بشینم پای سریال. خستگی در می کنم و همزمان آرزو می کنم اینجا هم بالاخره برف بیاد.
وقتی دیروز یک عدد سین جون سورپرایزت می کنه:
رفته بود برای دخترش آنه بخره به یاد منم بوده. یعنی من شرمنده این محبتای خوشمزشم.
کلا خیلی کیف میده وقتی مامان بهت میگه: «هر وقت نیستی دل همه برات تنگ میشه. همه منتظریم که بیای. من، سین جون، خانم ن خیلی دوستت داریم چون با خودت انرژی میاری.» وقتی این حرفا رو دیشب شنیدم هم خیلی خیلی خوشحال شدم هم متعجب. چون نمیدونستم قضاوت دیگران در موردم اینه. خدایا شکرت.
خاطره بازی دیشب کار دستم داد. داشتم عکسای زنجان رو نگاه می کردم که یه فیلم از خوابگاه و مسخره بازی هامون پیدا کردم. انقدر حالم خوب شد که خواب از سرم پریده بود. فوری به مادی پیام دادم که اگه فیلم رو نداره براش بفرستم.
تا ساعت دو و نیم هم میم داشت سوالای فلسفی می پرسید. :o هی میگفت چی شد که خوش قلق شدی؟ :| تا بالاخره رضایت داد و خوابیدیم.
امروز هم رفتم سا.زما.ن خانوم ن انقدر هیجان زده شده بود از دیدنم که بهش گفتم اگه میدونستم زودتر میومدم. خوشبختانه آقای "و" نبود و همه چیز آروم بود. عکسای عروسی مهتا رو نشونش دادم. کلا به هر کی نشون میدم جای اینکه عروس رو نگاه کنه زوم میکنه رو خودم. میگم بابا عروسی یکی دیگه ست میگن آخه خودت خیلی تغییر کردی. چی بگم؟ کلا سنگین آرایش نمی کنم و فکر کنم همون یه شب عروسی خیلی به چشم همه اومده.
الانم هم منتظر برفم. ببینیم بالاخره میباره مثل هشت بهمن پارسال یا نه. رفتم دم پنجره اما جای برف فقط یه گربه سیاه و سفید گرسنه رو توی حیاط دیدم. :|