72

  • ۱۴:۰۴

* بالاخره مشکلات رو با شیوه خودمون با ژیک حل کردیم. کلا فقط صحبته که مسائل رو درست می کنه. هی گفت و گفتم تا فهمیدیم مشکل چیا هستن. فکر کنم یکی از بهترین اخلاق هر دومون همین قسمتش هست که دلخوری رو نصفه نمیذاریم. بالاخره یه جور باید تموم یا حل یا فراموش بشه که شد.


** سریال پایتخت رو نگاه نمی کنم. چون از سری اول به خاطر سفر دنبالش نکردیم. سین جون دیروز گیر داده بود می گفت نگاه کن خیلی باحاله. به توصیه اش دیشب نشستم نگاه کنم. نسبت ها رو خیلی نمی دونستم. مثلا نمی دونستم رحمت چه نسبتی با خانواده نقی داره و... ولی من چیزی جز دعوا و کتککاری ندیدم. همش مشغول دعوا بودن، بعد انگار اون پسر دوقلوها پول ارسطو رو دزدیده بودن! ( :0 ) همون رحمت اون دختر دوقلوها که نوجوون و بچه بودن رو خواستگاری کرد واسه پسر دوقلوها. بعدش هم کلی استرس گرفتم از اینکه بالونشون سقوط کرد و همشون جیغ میزدن الان میمیریم!! نمی دونم من قسمت بدی رو انتخاب کرده بودم یا کل سریال همینه به هر حال پشیمون شدم از دیدنش.

  • ۶۱

71

  • ۱۵:۰۲

بالاخره سال جدید هم اومد و من پر از هدفم برای امسال و برای ثانیه به ثانیه وقتام برنامه دارم و میرم که سال پر باری داشته باشم. برای شروع هم بعد از دو سال جایی نرفتن رفتیم کــ.ــاشـ.ـان و بسی خوش گذشت.

این روزا ژیک سرش خیلی شلوغه و من ازش ناراحت به خاطر کم توجهی هاش. نمی تونم اینو انکار کنم اصلا. دیشب داشتم خوابای عجیبی می دیدم. خواب یه خونه بزرگ حیاط دار با بالکنی که رو به شهر باز میشد و پر از دار و درخت بود. خواب دیدم دارم با لذت دو چندانی بستنی قیفی می خورم و خیلی خوشحالم. خواب دیدم ژیک اومده خونمون! من توی خواب هم ازش ناراحت بودم و به حرفاش گوش نمی دادم. تا اینکه یه جایی که پر از درخت بید مجنون بود بهم گفت باهام ازدواج می کنی؟ :)))) (عین فیلمای هندی) بعد هم یه عالمه حباب با این تفنگا شلیک کرد سمتم برای اینکه رمانتیک باشه و قهقهه زد. من، هم غافلگیر شده بودم هم خودمو آماده کرده بودم بگم نه!! که سریع به جای اینکه جواب بدم خودش گفت آره ازدواج می کنی. و طبق معمول خودش برید و دوخت. بعد هم بغلم کرد و گفت دیدی بی خودی قضاوت کردی؟! من سرم به خاطر این شلوغ بوده! (آخه یه تنفگ حباب ساز چقدر وقت میگیره؟! :|) همش هم به خودم میگفتم این خوابه یا واقعی؟ بعد به این نتیجه می رسیدم که واقعیه. بعد هم مامان بو برد ژیک می خواد بیاد خواستگاری و بنای مخالفت سفت و سختی رو گذاشت و قانع نمیشد هیچ رقمه. منم کلی استرس گرفته بودم که چه جوری راضیش کنم. انقدر دلهره داشتم که یک دفعه از خواب پریدم و گفتم خدا رو شکر خواب بود.

اصلا خیلی عجیب بود و جالبه که مشابه همین خواب رو پارسال هم دیده بودم. بعد از سه ماه قطع رابطه کامل با ژیک یه شب توی نوروز خواب دیدم با لباس سربازی و یه کاسه آش اومده خونمون تا ازم به خاطر همه اشتباهاتش عذرخواهی کنه. انقدر توی خواب مظلوم شده بود که جیگر ادم کباب میشد واسش. ولی من دعواش کردم. اومد جلو گونه ام رو ببوسه من با دست هولش دادم و گفتم برو. اخرش هم غمگین رفت. صبحش به شدت دلتنگش شده بودم و حسابی هم گریه کرد. با وجود همه رنجشا. حتی سرکار هم نمی تونستم جلوی گریه ام رو بگیرم. یکی دو روز گذشت و بعد از یه روز مزخرف کاری رفتم خونه در کمال ناباوری دیدم برام پیام گذاشته که برگرد. انگار جفتمون یه زمان دلتنگ هم شده بودیم.

آدم نمی دونه چی بگه. نشونه ست؟ نشونه ادامه دادن؟ نشونه ادامه ندادن؟ خلاصه که الان گیجم و ناراحت ازش.

  • ۴۶

70

  • ۱۵:۰۷

خیلی وقت بود ننوشته بودم. ولی روزها به وحشتناک ترین شکل ممکن داره خوب میگذره. فوق العاده حسای این روزای من خوبه. یاد گرفتم ناله نکنم. یاد گرفتم به تغییرات خوب باور داشته باشم تا برام رقم بخوره. با کوچکترین چیزها شاد میشم و به بقیه هم منقل می کنم. چون حال خوب مثل یه زنجیره. یه حس خوب و باور به پایدار بودنش با خودش اتفاقات خوب میاره. به شدت ایمان پیدا کردم به این قضیه. امروز که سر نماز از شدت خوشحالی و شکر از خدای مهربونم گریه ام گرفته بود.

کارای عید به موقع پیش رفت. امروز هم آخرین روزی بود که توی سال 96 اومدیم سرکار. وقتی رفتم خونه هفت سین رو درست می کنم و تمام. با همه انرژی های خوب میریم به استقبال سال جدید.


69

  • ۱۵:۲۵

مثل پارسال و پیرارسال دارم تقویم می سازم برای سال جدید. حسش محشره به خاطر اینکه تمام مناسبت هایی که دوسشون دارم رو ثبت می کنم و همه اونایی که دوست ندارم رو می ریزم دور D: از یه طرفی دیگه هم افتادم به کوسن دوزی برای کاناپه قرمزه اتاقم. دو تاشون رو که از قبل تکمیل کرده بودم و سومی و به زودی چهارمی هم روانه کاناپه قرمز میشه.


* دیگه.. دیگه... کلی ایده و البته خرید دارم واسه سفره هفت سینمون و دکور جدید دیوارای اتاقم. خیلی وقت نیست باید بدوئم.

* یه روزی هم نشستم به مناسبت 4 سالگی با ژیک جان شمع گذاشتم رو کیک و عکسش رو براش فرستادم و اونم خیلی خوشش اومد.

* حالم خیلی خوبه. دیشب به دنیا گفتم و کلی تشویقم کرد. از شوق گریه ام گرفته بود.

68

  • ۱۴:۲۴
هر وقت احساس می کنم یه ذره میزنم به جاده خاکی سریع فایلای دنیا رو گوش می دم و پر میشم از حس خوب. اعتقاد دارم هر وقت حسم خوبه و نگران هیچ چیزی نیستم پشت سر هم اتفاقات خوب برام میفته. قبل از اینکه برم پیش ژیک واقعا همه چیز رو هوا بود و نمی دونستم کارا طوری پیش میره که پیشش باشم یا نه. اما من بی توجه به این حرفا و فکرا طوری رفتار می کردم که این اتفاق افتاده. شالش رو روبان پیچ کردم، ازش توی یه حالت خوشگل و با حس خیلی خوب عکس گرفتم، ساکم رو جمع کردم و به مامان گفتم فردا میرم تــ.ـهران. همین اتفاق هم افتاد و با ژیک قرارا رو گذاشتیم.
این برام یه مثال بود تا بقیه کارام رو همینجوری پیش ببرم. دیگه نمی گم وای اگه نشه چی؟؟ همش دارم میگم وای اگه بشه چی میشه!!

توی این هفته فهمیدم قرار نیست مهتا بیاد و پروژه نصفه و نیمه مون رو که به خاطر عروسیش عقب افتاده بود، پیش ببریم. چند شب پیش گفت اصلا وقت ندارم و نمی تونم بیام. یعنی الان من موندم با یه پروژه که اولش برای 5 نفر بود اما همه رفتن و موند رو دست من. خیلی بابتش نگران بودم. حتی نزدیک بود گریه ام بگیره. آخه به دکتـ.ـر قول داده بودم ولی پریروز یه فنجون قهوه خوردم و همش با خودم تکرار کردم من می تونم. من می تونم. امروز هم همش با حس مثبت رفتم سا.زما.ن. نتیجه چی شد؟ اینکه فهمیدم تنهایی می تونم انجامش بدم. نتیجه ذوق پررنگی بود که اومد به دلم. چرا؟ چون دیدم چقدر اطلاعاتم رفته بالا توی این مدتی که می رفتم طراحی فر.ش. خلاصه که همه داده ها رو مرتب و منظم و خوشگل کردم و کمی پیش بردمش. خانم ن هم کلی ذوق کرد و قربون صدقم رفت. الان نگران هیچی چیزی نیستم. چون وصلم به خدام یا همون منبع انرژیم.

پ.ن: دقت کردم دیدم چون حالم خوبه همه پستام داره برچسب شناور در خورشید می خوره! چه کاریه؟ شاید اسم وبلاگم رو گذاشتم شناور در خورشید. :)

67

  • ۱۳:۵۳
با سین جون بعد از مدتها نقشه کشیدن تصمیم گرفتیم یکی از ایده های سرمون رو پیاده کنیم. قبل از این همش حرف بود. این کار رو می کنیم اون کار می کنیم ولی امروز به صورت آزمایشی شروع کردیم و کلی هم خندیدیم. حالا حسابی امیدوار میریم که جدیش بکنیم. به زودی کسب و کار موفق خودمون رو راه میندازیم و دیگه نیازی به دستورا و اولتیماتومای رئیس و برادرش نداریم.

66

  • ۱۳:۵۲

خیلی وقت ندارم تا اتفاقات خوب این چند روز رو اینجا بنویسم و شادیم رو ثبت کنم. همین بس که بالاخره بعد از روزهای زیاد من و ژیک جانم به دیدار هم نایل شدیم. درست روزایی که مصادف بود با سالگرد آشناییمون. همه چیز خیلی عالی و بدون دردسر جلو رفت. از وقتی که یاد گرفتم با افکار و ذهن مثبتم به مسائل نگاه کنم واقعا نتیجه میده. اینا همه رو مدیون دنیا هستم می خوام همین فرمون رو حفظ کنم و نمی خوام حتی یه قدم به عقب و ناخواسته هام برگردم.

یه روز از فرصت استفاده کردیم و ژیک گفت بیا منم یه ساک کوچیک ورداشتم و رفتم به سمت تهـ.ـران. با ماشین اومد دنبالم و آرزوی کوچیکی که به وقوع نمی پیوست بالاخره محقق شد و ما تا خونه به آهنگ عاشقانه ماشین گوش دادیم و روندیم و حرف زدیم. فقط می تونم بگم بهترین ها رو کنارش داشتم و داشت. موقع برگشت ادکلنش رو روی لباسام خالی کردم تا همیشه بوش پیشم باشه واقعا غممون گرفته بود ولی موقع خداحافظی ژیک مقدار زیادی منو خندوند و به جاده زدم.

الان هم سرکارم و مدام لباسامو بو می کنم که بوی ژیک میده. شیرینی اون لحظه ها هم همچنان باهامه و دلم تنگ.

کلی کلی کلی کار دارم و کلی کلی برنامه برای عید.

خدایا مثل همیشه شکرت.

65

  • ۱۴:۵۱
قطره رو وقتی دوست دارم که بلند میشه و امیدوارانه حرکت میزنه رو به جلو. وقتی پر میشه از موج های مثبت و به بقیه هم انتقال میده. که قد خم نمی کنه در برابر چیزایی که دوست نداره و می ره که بپیونده به دریای آرامشش.

امروز استارت خونه تکونی رو از اتاقم زدم که فردا روز پر کاری در پیشه.

64

  • ۰۹:۳۴

خدایا هزار بار شکرت برای نشونه ها، برای راه ها، برای امیدوار کردن ها، برای دنیا، برای ت که دنیا رو بهم معرفی کرد.‌ روزای مهم و البته کمی سخت در پیشه. سنگینی خیلی از موضوع ها رو دوش من تنهاست ولی من قوی ترین قطره دنیام و باید از پس همه چیز بر بیام و می دونم آرامش در انتظار من و ژیکه. 

63

  • ۱۴:۰۴
امتحانای خدای من گاهی خیلی سخته. خیلی سخت. دارم می گذرونم و اصلا دلم نمی خواد ثبتشون کنم چون غمگینم می کنه.
فعلا دارم با کانال دنیا خودمو سرپا نگه می دارم. از پسش برمیام. می دونم. من سخت تر از این رو گذروندم.
۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۷ ۸ ۹
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan