37

  • ۱۴:۳۹
داشتیم با مامانم صحبت می کردیم که من خونه مستقل بگیرم، ازشون جدا بشم و بالاخره روی پای خودم وایسم. خیلی عصبانی شد. اصلا بر نمی تابه مستقل شدن فقط به ازدواج کردن نیست. بهم گفت خیلی ناسپاسی و مگه من و پدرت چی برات کم گذاشتیم که تصمیم گرفتی ترکمون کنی؟ :o دیگه به بحث ادامه ندادم و از پیش کشیدنش پشیمون شدم. واقعا درک نمی کنم این برداشتش رو. حتما فرصتش و موقعیتش پیش بیاد خونه جدا می گیرم. همیشه که نمیشه با پدر و مادر زندگی کرد. ولی فعلا امکانش برام نیست.
تصمیم گرفتم خودمو راضی کنم و یه حال و هوای کاملا جدید بدم به اتاقم برای پاییز. اول از همه به یه دکور جدید فکر می کنم. بعد می خوام یه گوشه ای از اتاقم رو بکنم شبیه یه کافه پاییزی. یه میز سفید کوتاه بخرم از اینایی که صندلی ندارن و مخصوص زمین نشستنه. بند و بساط کاپوچینو و نسکافه ام رو بذارم روش و شبا بشینم پشتش و طراحی های فرشم رو تمرین کنم. اون پتویی هم که پارسال بافتم بندازم رو پام. خلاصه تصمیم گرفتم توی اون گوشه خوشگلم بد نگذره. سرم خلوت بشه میرم دنبال میز و رومیزی قشنگ.

32

  • ۱۳:۵۵


زندگی قطعا همینه که یه دفعه ای هوس کنی برای ناهار سیب زمینی و ساقه طلایی و کافی میکس بخوری.
زندگی قطعا همینه که توی هوای خیلی خوب سرخوشانه بری سیب زمینی بخری و از توی کوچه ها بندازی بیای سرکار که بتونی با خیال راحت بهش ناخونک بزنی.
زندگی قطعا همینه که ناهار من درآوردیت رو بذاری کنار دستت و وبلاگت رو آپ کنی.

31

  • ۱۴:۱۷

بالاخره تعطیلات هم تموم شد و به زندگی روتین برگشتیم. امروز داشتم فکر می کردم چقدر خوبه که میام سرکار و توی خونه از شدت بیکاری دیوونه نمیشم. ولی توی این سه روز تعطیلی کلی به کارای عقب افتاده رسیدم. خیلی دلم می خواست یه سر هم برم مـ.ـهـر.ا.د، پسر دختر خالم رو ببینم. کلی شیرین شده این فسقلی اما به خاطر اخلاقای گند مامانش نرفتم. نمی دونم چرا گاهی غرور ورش می داره و آدمو ناراحت می کنه با رفتاراش.

به هر حال. دیشب داشتم تفسیر یکی از آیه های سوره نساء رو می خوندم. اصلا حیرت کردم از نشونه خدا. تو معنی و تفسیر آیه اومده بود که شکرگزاری لازمه ایمان و عمل صالحه. و گفته بود تا انسانها مواهب خداوند رو نشناسن نمی تونن خود خدا رو بشناسن. بنابراین شکرگزاری مقدمه بر ایمان. دقیقا همین روزا که من دارم تمرینای شکرگزاری رو انجام میدم. از خوشحالی بغضم گرفته و اشکم دراومده بود. خدایا یه میلیون بار شکرت که حواست بهم هست. شکرت که باهام حرف زدی. پیام دریافت شد حالا مصمم تر از قبل تمرینا رو انجام میدم.

* مامانم داشت بالکن رو میشست و آفتاب قشنگی افتاده بود روی سطح خیس بالکن و برق میزد. من عاشق اینجور صحنه هام. انعکاس خورشید توی آب. یه لحظه حس کردم میشه توی خورشید شناور بود و چقدر زیباست. امیدورام چشمه منم همیشه اینجوری برق بزنه و منم شناور توی خورشید بمونم.

۱ ۲
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan