39

  • ۱۴:۲۱
بالاخره رفتم یه میز خوشگل سفید پایه کوتاه خریدم و کافه پاییزیم رو افتتاح کردم. یه قفسه از کتابخونه چوبی کنار میزم رو هم اختصاص دادم به لیوانا و یه بسته هات چاکلت. دیوار پشت سرم رو هم پر کردم از برگهای قرمز اخرایی. فقط می مونه پارچه بگیرم و چند تا کوسن خوشگل برای اون قسمت اتاقم بدوزم.
موقعی که داشتم پلاستیک میز رو باز می کردم مامانم هم اونجا بود. گفت بازش نکن تا خاک نشینه روش. اما من گوش ندادم. شاید اگه قدیم تر بود گوش میدادم چون فکر می کردم حرفش درسته. اما الان می دونم که اشتباهه. ما تو زندگی به خاطر این اخلاق مامانم لذت هیچی رو نبردیم. روی همه وسایل خونه روکش بود یا سلفون. تا مبادا خراب بشن و جلوی مهمونا بد باشه. پس خودمون چی؟ خودمون کی می خوای لذت ببریم؟ برای مهمون احترام قائل باشیم اما برای خودمون نه؟ یه موقع هایی باید مسیر رو عوض کرد. تا همیشه نمیشه پیرو بود.
خلاصه که فعلا با خلوت خودم شادم. اونجوری شد که دوست داشتم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan