36

  • ۱۶:۰۲

دیشب خواب ت رو دیدم. توی خواب خیلی خوشحال بودم چون ت و الفش مهاجرت کرده بودن شهر ما و من می تونستم هر روز توی کافه ها باهاش قرار بذارم. یه نفر سومی هم بود که نمی دونم کی بود. ولی از اومدن اون هم خوشحال بودم. ت برام سیندرلا وار جشن تولد گرفته بود یه تاج با نگینای نقره ای گذاشته بود سرم و داشت ازم عکس می گرفت.

خواب دیدن هیچ به درد نمی خوره. بدش وحشته و خوبش حسرت.


دوباره داشت چشمه ام متلاطم میشد. کنترلش کردم ولی خیلی سخت. کاش آدما از سنگ پرت کردن دست بردارن.

  • ۴۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
توی این وبلاگ فقط دنبال آرامشم. دنبال هیچ چیز دیگه‌ای نیستم.
Designed By Erfan Powered by Bayan